سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست به کار شو

نظر

سلامتبسمبعد از دوسال ... دوباره برگشتم به وبلاگم دیشب یهویی به سرم زد مؤدبخیلی خوشحالم ازین به بعد میخوام فعالیت بیشتری داشته باشمو بیشتر درباره زندگیم بگم درباره اتفاقاتی که می افته یه جورایی درباره اون افکاری که موقع اتفاقات از ذهنم میگذره میخوام بگم ....

خب... من یه دختر روستاییم پدرم دامداره زنگی خوب و پر از شادی داریم (البته اگه کل کلای خواهر و برادری رو فاکتور بگیریم )ما یه خانواده پنج نفره ایم من در واقع بزرگترین فرزند خونوادم (چه قد لفظ قلم حرف زدم)یه خواهر و برادر کوچیک تر از خودم دارم ...از طرف پدر و مادرم هم هر کدوم خونواده پرجمعیتی داریم که همیشه خیللی با هاشون خوش میگذره جالب بودمن امسال کنکور دارم خیلی خوب درسمو میخونمو میخوام رتبه خوبی بیارم البته اول هدفم پزشکی بود ولی بعدش فهمیدم اصن از خون و جراحت حالم بد میشه میخونم واسه روان شناسی چشمکولی ممکنه چند روز دیگه باز نظرم عوض بشه خیلی خنده‌دارروان شناسی و واسه این دوس دارم که احساس میکنم یه جوهره وجودی روان شناسی دارم پوزخندالان که فک میکنم میبینم که قبلن یه جورایی بیشتر واسه پول پزشکی میخواستم ولی الان فقط به علاقم فک میکنم چون مطمینم اگه شب بیداریای پزشکیو بکشم از انتخابم پشیمون میشم واسه همین به نظرم بهترین انتخاب همون روانشناسیه ...

توضیحاتی برای ادامه سر گذشت من بعد از گذاشتن پست :تنهایی واقعا بده ولی یه موقعهایی نیازه ... بعد از اون دوستای خیلی خوبی پیدا کردم و سال بعدش دوستم از هنرستان انصراف داد و اونم به جمعیت دوستای مدرسم اضافه شد خدا رو شکر ولی بعد از کرونا تهوع‌آورفقط یه دو هفته رفتیم مدرسه و دور هم جمع شدیم گریه‌آور(همه دوستام اسمشون فاطمه است هر پنجتاشون)... امیدوارم همه لحظات خوبی داشته باشین .. دوباره برمیگردم گل تقدیم شما

پ.ن:اینایی که بالا نوشتم تقربیا  کلیات زندگیم بود